Nadir Shah was a Qalzalbash!? damn never knew tht... and i guess my Qazalbash frm was right... always thought of him as persian..as in farsi.
Firdausi the persian national poet recorded this battle... according to him Porus won..there are several people who wrote the same...
@
niaz
In Shahnameh, Ferdosi says:
چو اسکندر آمد به نزدیک فور
بدید آن سپه این سپه را ز دور
خروش آمد و گرد رزم او دو روی
برفتند گردان پرخاشجوی
به اسپ و به نفط آتش اندر زدند
همه لشکر فور برهم زدند
از آتش برافروخت نفط سیاه
بجنبید ازان کاهنین بد سپاه
چو پیلان بدیدند ز آتش گریز
برفتند با لشکر از جای تیز
ز لشکر برآمد سراسر خروش
به زخم آوریدند پیلان به جوش
چو خرطومهاشان بر آتش گرفت
بماندند زان پیلبانان شگفت
همه لشکر هند گشتند باز
همان ژنده پیلان گردن فراز
سکندر پس لشکر بدگمان
همی تاخت بر سان باددمان
چنین تا هوا نیلگون شد به رنگ
سپه را نماند آن زمان جای جنگ
جهانجوی با رومیان همگروه
فرود آمد اندر میان دو کوه
طلایه فرستاد هر سو به راه
همی داشت لشکر ز دشمن نگاه
چو پیدا شد آن شوشهٔ تاج شید
جهان شد بسان بلور سپید
برآمد خروش از بر گاودم
دم نای سرغین و رویینه خم
سپه با سپه جنگ برساختند
سنانها به ابر اندر افراختند
سکندر بیامد میان دو صف
یکی تیغ رومی گرفته به کف
سواری فرستاد نزدیک فور
که او را بخواند بگوید ز دور
که آمد سکندر به پیش سپاه
به دیدار جوید همی با تو راه
سخن گوید و گفت تو بشنود
اگر دادگویی بدان بگرود
چو بشنید زو فور هندی برفت
به پیش سپاه آمد از قلب تفت
سکندر بدو گفت کای نامدار
دو لشکر شکسته شد از کارزار
همی دام و دد مغز مردم خورد
همی نعل اسپ استخوان بسپرد
دو مردیم هر دو دلیر و جوان
سخن گوی و با مغز دو پهلوان
دلیران لشکر همه کشته*اند
وگر زنده از رزم برگشته*اند
چرا بهر لشکر همه کشتن است
وگر زنده از رزم برگشتن است
میان را ببندیم و جنگ آوریم
چو باید که کشور به چنگ آوریم
ز ما هرک او گشت پیروز بخت
بدو ماند این لشکر و تاج و تخت
ز رومی سخنها چو بشنید فور
خریدار شد رزم او را به سور
تن خویش را دید با زور شیر
یکی باره چون اژدهای دلیر
سکندر سواری بسان قلم
سلیحی سبک بادپایی دژم
بدوگفت کاینست آیین و راه
بگردیم یک با دگر بی*سپاه
دو خنجر گرفتند هر دو به کف
بگشتند چندان میان دو صف
سکندر چو دید آن تن پیل مست
یکی کوه زیر اژدهایی به دست
به آورد ازو ماند اندر شگفت
غمی شد دل از جان خود برگرفت
همی گشت با او به آوردگاه
خروشی برآمد ز پشت سپاه
دل فور پر درد شد زان خروش
بران سو کشیدش دل و چشم و گوش
سکندر چو باد اندر آمد ز گرد
بزد تیغ تیزی بران شیر مرد
ببرید پی بر بر و گردنش
ز بالا به خاک اندر آمد تنش
سر لشکر روم شد به آسمان
برفتند گردان لشکر دمان
یکی کوس بودش ز چرم هژبر
که آواز او برگذشتی ز ابر
برآمد دم بوق و آواس کوس
زمین آهنین شد هوا آبنوس
بران هم نشان هندوان رزمجوی
به تنگی به روی اندر آورده روی
خروش آمد از روم کای دوستان
سر مایهٔ مرز هندوستان
سر فور هندی به خاک اندرست
تن پیلوارش به چاک اندرست
Ferdosi in this poet says that Alexander kills his indian rival.
http://ganjoor.net/ferdousi/shahname/eskandar/sh18/